از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابا عبدالله» ثبت شده است



جانی که خلاص از شب هجران تو کردم

در روز وصال تو به قربان تو کردم




کو نوح پیمبر به جهان آید و بیند

دنیا همگی غرقه ی طوفان حسین است




پل صراط من انگشت اوست گرچه بریده 

بهشت سینه ی معصوم اوست گرچه دریده...




ما بی‌کسان هوای تو داریم و مفلسیم

باشد کز آن میان صلـه‌ای مرحمت کنی




حسـین جان

حاشا که مرا جز تو، در دیده کسی باشد

یا جز غمِ عشقِ تو، در دل هوسی باشد...




گر شد قدم کمان نه برای کهولت است

آقا به احترام تو پشتم خمیده است...




زینب قرار بود که سر را بغل کند...

آه از سعادتی که نصیب تنور شد...




دوباره «یوسفِ تشـنه» تو معجزه کردی؟
برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!




سر مفسّر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاکِ غم به سرِ خیلِ قاریان شده است...




بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد


تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد...