از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آه... از بی کسی اش کرب و بلا ریخت بهم...» ثبت شده است



اُنس طفلانه ی مـا گم شده در موی سپید

بغلم کن که مـرا خاطـره هـا بسیارند...






قضـا به کرب و بلا تا کشید زینـب را
قدر به قیمـت هسـتی خرید زینـب را

 نگو چـرا از حسـینش جـدا نمی گـردد
 خـدا برای حسـین آفـرید زینـب را




هـر که نازد بر کسی زینـب بنازد بر حسـین

جان زهـرا این حسـین دار و ندارش زینـب است




همـه بضاعت زینـب همین دو قربانیست

 برای غربت و آهی که داری آوردم 


سهیم کن جگرم را به غصّه فرزنـد

 دو پـاره ی جگرم را به یـاری آوردم 




مثـل یک مـرده که یک مرتبه جان می گیـرد

دلـم از بردن نامـت هیجان می گیـرد


قلـبم از کار افتـاد به من شوک ندهیـد

اسـم زینـب که بیاید، ضـربان می گیـرد