دل را به تـو داده آمده تا مشهد
با روی گشـاده آمده تا مشهد
آنکس که فلج بود و شفایش دادی
با پای پیاده آمده تا مشهد...
مـا را ببخـش گریه ی سـیری نکرده ایم
چشمان خشک مـا خجل از این عزای تـو
دو ماه گریه برای حسـین باعث شد
که رزق اشک حسـن را خدا به ما بخشید
گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد
خدا فقط به حسـن اینچنین بلا بخشید
صد و هجده دفعه بردم به لبم نام "حسـن"
صد و هجده دفعه زهـرا به جوابش "جانم"
اندازه ی دو ماهِ حسـین این یکی دو شب
آقـا فقـط برای شمـا گریه می کنـم...
وقتی که آه می کشم از پرده ی نیاز...
بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم
لحظـه ای فکـر کـنی پیـر شـدم مدیـونی
در سرم هسـت همان شوق علـی اکبـر تـو
حسـین جان
سایه ات را از مدار رو سیاهان برمدار
مـاه از شب برنمیگیرد نگاه خویش را...
به طوس رفتم و ناله زدم: غریب... غریب
ندا رسید زِ سـوی رضـا؛ حسـین... حسـین...
در کربـلا هنـوز زنی گـریه می کنـد...
زینبـکُش اسـت نالـه ی محزون مـادرت