از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است



شکست پهلوی مـردی میان یک گودال

که سهم بردن از ارث مادری رسم است...




چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی

چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی




به هر کجا نگاه میکنی حسـین

نظـر به لا إله میکنی حسـین...



گویند علی میزده صد وصله به کفش اش

ای کاش دل خسته ما کفش علی بود...




بعد از دو شیرمـرد علـی وار فاطمی

شیر آمده دوباره ولی دختـر آمده... 




چقدر قبل محرم دلـم حسینی بود

چقدر بعد محرم... مرا ببخش آقـا... 




بر آن دمی که کنار ضریح، با نفست

شوم دوباره مسلمان عجیب دلتنگم...




ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست

در محضر کریم تمنّا چه حاجت است؟!




هر کس که می بینم ز تـو چیزی گرفته

حتی حسابش رفته از دسـت رقم هـا


گفتم:"حسین جان...گیر کردم...جان زینب"

رد خور ندارد پیش او این نوع قسم ها...

 



دو لنگه درب حرم، باز مثل آغوشت

همیشه هست پذیرای بی پناهی ها...