از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است



مدد نما تو بر این سائلی که غمزده است
و در میان دو عالم فقط تو را دارد



این شعرهـا جـواب دلـم را نمیدهد

باید تمام خلوت خود را حسـین (ع) گفت...




سایه ات را از مدار روسیاهان برمدار

ماه از شب برنمیگیرد نگاه خویش را...




ای راهب کلیسا! دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس...




شفا از سمت آن دست مسیحایی اگر باشد

فلج کف میزند، کَر مینوازد، کور میرقصد...




خورشید من برای تو یک ذره شد دلم

چندان که در هوایِ تو از خاک بگسلم


دل را قرار نیست، مگر در کنارِ تو

کاین سان کشد به سوی تو منزل به منزلم




دستهایم خالی از پیش است سوغاتی بده

من فقیرم تکه نانی بهر خیراتی بده...




این دل از روز ازل گشت گرفتار حسـین

به خـدا تا به اَبـَد هسـت گرفتار حسـین


در تلاش است فقط عشق خود ابراز کند

قلب من هم شده اینگونه وفادار حسـین




پای او «شاه چراغ» و دسـت ها «عبدالعظیم»

چشم ایران چون که مشهد گشت، قم دل می شود




میان روشن و خاموش آسمان، هر روز 

خوشم به ذکر سلامی به درگهت اربـاب