از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


abbas


شدنی نیسـت کرم داشـته باشی امّـا

دسـتگیری نکنی دسـت به دامـان شـده را...




کاش باشی وقـت جـان دادن تـو بر بالـین مـن

می شوم آن روز محتـاج دعـایت بیشـتر...





گوشـه ای پـای ضریـحت دسـت مـا را بنـد کن

دسـت مـا را بنـد کن جـایی؛
گرفتـاریـم مـا...



قد کشـیدم لا به لای گـریه کن هـایت حسـین

مطمئنـم مـو سـفیدم می کنـد آخـر غمـت...




دختـران شـام می گردند همـراه پـدر

کاش می شـد تا تـو هـم با خود بگردانی مـرا


چنـد شـب بی بوسـه خوابیدم دهانـم تلخ شـد

نیستی دختـر، مرنج از مـن، نمیدانی مـرا...





همیشـه بوده فقـط لطـف، کار فاطـمه ها
که بوده ایـل و تبـارم دچـار فاطـمه ها



حتّی مسـیح میّـت مـا را نفـس نـداد

ای بچـه هـای فاطـمه بـازم دَم شـما...




کـم کنید از سر مـن شرّ خودم را، یعنی

 فقـط از دسـت گناهم برهانید، فقـط


حرّم و چکمـه سـر شـانه ام انداخـته ام

مـادرم را به عـزایم ننشـایید فقـط


حقـمان اسـت ولـی جـان ابا عبدالله 

محضر  فاطـمه مـا را نکشانیـد فقط




به پیشگاه شـما سر به زیر می آیـم

به سربلـندترین شکل عـذرخواهی هـا

 

دو لنگه درب حـرم بـاز مثل آغوشـت

همیشه هسـت پذیـرای بی پنـاهی هـا...





سـن بالا، پا برهـنه در پی مرکـب یقـین؛
قامـت یک پیـرمـرد زار را خـم می کنـد