از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است



تردید کرده عقربه در لرزشی مدام

شاید دلیل لرزش قبله نما علیسـت


 

 

عاقبت پیراهن و انگشترت آورده شد

حال هشتاد و سه زن بهتر؛ جدای یک نفر

 



شرمـنده نگاهِ ربـاب و سکینه شد

مردی که سالهاست به خیمه نیامده...




از فتنه ها و وسوسه های زیاد شهر

إنّی أعُـوذُ بِالْحَرَمِ شـٰاهِ کَرْبَـلٰا...




کعـبه هم سجاده را کج کرد وقتی دید ما

قبله را مایل به خورشید خراسان ساختیم




تـو تکیه گاه تمـام نداری ام هستی

که جور درد مـرا میکشی به تنهایی




دلخوش به عیدی ام... سفر از جنس اربعین

آقـا قرار بعدی ما موکـب الرضـا... 




در شب میلاد سلطان سریر ارتضا 

هر که مشهد میرود یادی کند از مجتبی


 

 

با چه رویی من بگویم نوکرت بودم حسین

سهمم اما یک زیارت بین زائرها نشد...

 



دو جرعه اشک بریزم میان روضه ی تو

سلامتی تمـام مدافعـان حـرم...