کتاب «خصائص الحسینیه»
مؤلف: علامه شیخ جعفر شوشتری
ترجمه: ناجحه سعیدی
ویراستار: حبیب الله قدرت آبادی
ناشر: انتشارات احسن
بخشی از کتاب:
نیازمندی نزد حسین (ع) رفت و خواستهی خویـش را با تسلیم نوشتهای به اطلاع ایشـان رسانید.
حضرت فرمودند:
«پیش از خواندن آن، خواستهات برآورده است.»
شخصی پرسـید:
«چرا نخوانده چنین کلامی را فرمودی؟»
حضرت فرمودند:
«خداوند از ایستادن ذلّتبـارِ او در برابر من برایِ خواندنِ نامه و دریافتِ پاسخِ آن، سئوال خواهد کرد.»
*****
کتاب «کرشمه خسروانی»
نویسنده: سید مهدی شجاعی
ناشر: انتشارات نیستان
بخشی از کتاب:
عبدالله:
«... امّا وقتی فهمیدم که حسین، پا به میان گذاشته و داغ تو را بر دلشان گذاشته، جان دوباره گرفتم. ماندم تا ناکام ماندن و حسرت کشیدن دشمنم را به چشم ببینم و به گوش بشنوم. کاش میتوانستی بفهمی که این کار حسین، چه مرهمی بر جگر سوختهام گذاشت و چه امیدی بر زندگی ام آفرید.»
زینب:
«اگر بگویم که حسین بن علی، حقی از این بزرگتر بر گردن من دارد، باور می کنی؟»...
*****
کتاب «نامیرا»
نویسنده: صادق کرمیار
ناشر: انتشارات نیستان
بخشی از کتاب:
... عبدالله گفت:
«من هم پسر فاطمه را شایستهتر از هم برای خلافت میدانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آنها را آزمودهاند و اکنون نیز به چشم خویش دیدم کسانی را که او را دعوت کردند، به طمع بخششهای ابنزیاد چگونه به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند. به خدا سوگند تردید ندارم که این مردم حسین را در مقابل لشکر شام تنها خواهند گذاشت. یزید به خونخواهی ابنزیاد خونها خواهد ریخت.»
مرد آرام گفت:
«آیا حسین بن علی اینها را نمیداند؟!»
عبدالله گفت:«اگر میداند، پس چرا به کوفه میآید؟»
مرد گفت:
«او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایتشان کند.»
عبدالله گفت:
«چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همهی مسلمانان در آنجا گرد آمدهاند. آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت:
«آنها که برای حج در مکه گرد آمدهاند، هدایتشان را در پیروی از یزید میدانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت میکشتند، چه کسی میفهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت:
«میتوانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت میشود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر میرفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهلبیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»
خواست برود لختی مکث کرد و
دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خویش را برای حسین میخواهم. آیا بعد از حسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟» و رفت...
*****
کتاب «پنجره های تشنه»
نویسنده: مهدی قزلی
ناشر: انتشارات سوره مهر
بخشی از کتاب:
«اطراف ضریح کاملاً خلوت بود. مرد تعمیرکاری، که مغازهی مکانیکیاش
همانجا بود با تعجب بیرون آمد و مات مات کمی نگاه کرد و وقتی فهمید ماجرا
چیست، دوید توی خیابان. صورتش را شش تیغه کرده بود و تمام لباسهایش روغنی
بود. خواست دستهایش را بگذارد روی شیشههای جلوی ضریح که خودش هم متوجه
سیاهی و روغن روی دستهایش شد. دستهایش را پشت کمرش برد و صورت خیسش را
گذاشت روی شیشه. آنطرفتر، دو آشپز از رستوران کنار خیابان بیرون آمده
بودند، با لباسهای سفید کار و یکیشان فرصت نکرده بود کلاهش را هم بردارد.
کمکم مردم جمع میشوند. تعمیرکار برای اینکه مردم به لباسهایش برخورد
نکنند و روغنی نشوند، عقبتر ایستاده بود. حال خوبی پیدا کرده بود. روزیِ
تعمیرکار از خیلیها مثل من بیشتر بود آن روز.»
*****
کتاب «پدر، عشق و پسر»
نویسنده: سید مهدی شجاعی
ناشر: انتشارات نیستان
بخشی از کتاب:
گاهی احساس میکردم
که رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطه یک پدر و پسر نیست؛ رابطه یک باغبان با
زیباترین گل آفرینش است، رابطه عاشق و معشوق است. رابطه دو انیس و همدل جدایی
ناپذیر است.
احساس میکردم رابطه علی اکبر با حسین فقط رابطه یک پسر با پدر نیست. رابطه مأموم و امام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود میگفتم رابطه عابد و معبود است...
*****
کتاب «لهوف»
مؤلف: سید بن طاووس
مترجم: محمد اسکندری
ناشر: انتشارات آرام دل
بخشی از کتاب:
... عرض کردم:
«آقای من آیا وقت آن نشده که غم و اندوه شما پایان یافته و گریههایتان کم شود؟»
امام سجاد (ع) فرمودند:
«وای بر تو! همانا یعقوب پسر اسحاق بن ابراهیم (ع) که خود پیامبرزاده بود و دوازده پسر داشت، وقتی که خداوند سبحان یکی از پسرانش را پنهان کرد، موهای سر او از فراق فرزندش سفید گشته و از شدت غم و اندوه کمرش خم شد و از گریهی بسیار بیناییاش را از دست داد و حال آنکه فرزندش زنده بود و در دنیا زندگی میکرد، ولی من پدر و برادرم و هفده نفر از اهل بیتم را در حالی که کشته بر روی زمین افتاده بودند دیدهام، حال چگونه غم و اندوهم پایان پذیرد و از شدت گریهام کاسته شود؟»
*****
کتاب «سقای آب و ادب»
نویسنده: سید مهدی شجاعی
ناشر: انتشارات نیستان
بخشی از کتاب:
... پیش از آنکه راوی این داستان، قدم به فصل پایان بگذارد، ما فرشتگان؛ فرشتگان هفت آسمان، بر خود فرض میشماریم که پا به میدان بگذاریم و پرده از رخسار حضرت ابوالفضائل برداریم. و ناگفته پیداست که این نه بدان معناست که ما قادریم پرده از اسرار حضرت ابوالفضائل برداریم. چرا که رخسار، جلوهای از جلوات حضور عیان است و اسرار، جنس و جوهری از علوم در پرده و معارف پنهان. و فاصله میان این دو، فاصله میان زمین است تا آسمان. دلیل یا فلسفه حضورمان در این میدان را در سطور آتی در خواهید یافت، و امّا چرا این فصل را برای حضور انتخاب کردیم و در این مقطع از روایت داستان، وارد میدان شدیم!؟ پیش از این نیامدیم، چون امید یا انتظار یا توقع داشتیم که سایه و شبحی از رخسار حضرتش را در لابهلای خطوط داستان ببینیم ولی وقتی دیدیم که روایت رو به اتمام است بیرؤیت رخسار حضرت، و داستان در آستانه فصل پایان، ترسیدیم که مبادا نقطه ختم بر پایان داستان بنشیند و حرفهای اصلی و اصلیترین حرفها همچنان ناگفته بماند...
*****
کتاب «از دیار حبیب»
نویسنده: سید مهدی شجاعی
ناشر: انتشارات نیستان
بخشی از کتاب:
جان در قفس تن حبیب، بیتابی میکند. حبیب، به حال خود نیست. انگار رخت پیری را کنده است، در چشمهی عشق، وضوی ارادت گرفته است و یکباره جوان شده است. جوانی که خویش را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست عشق سپرده است.
هیچکس حبیب را تاکنون به این حال ندیده است، گاهی آه میکشد، گاهی نگاهی به خیام حرم میاندازد، گاهی به افق چشم میدوزد، گاهی خود را در نگاه معشوق گم میکند، گاهی میگرید و گاهی میخندد...