از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

 

شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد

جنازه ام شب جمعه به کربلا برسد...

 



نیم قرن از زندگى ات را کنارت بوده ام

رحم کن بر خاطراتِ خوبمان، پیشم بمان



تو همزه ی اَحَد و حمزه ی اُحد هستی

چگونه شرح دهم جلوه ی دوتا شده را




عیسای شهر ما نفسش مجتبایی است

اعجـازها نموده دم سیـّدالکریـم...




اگرچه روسـیاهم، به کار می آیـم

برای طی زمستان ذغال هم خوبست...




بی تو ای یوسف زهرا زِ همه سیر شدم

از غم هجـر تو یک عمـر زمینـگیر شدم 


یمن و سوریه و شام و عراق از یکسو

حال ماتم زده ی مـردمِ کشمیر شدم...




به حلقه های ضریحت دلم گره خورده

گره گشای من، اینبار این گره مگشای...




من از "اَلْیَومُ اَکْمَلْتُ لَکُمْ..." اینگونه فهمیدم

خدا با مهر او دین مرا اندازه می گیرد...




اُمیدوار وصلم، از خود مبر اُمیدم

صعب است نااُمیدی بعد از اُمیدواری




از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید


کربـلا رفتـه هـا کنار بقیـع

حرفی از صحن و از حرم نزنید...