به جز از علـی که آرد پسری ابوالعجائب
که به اربعین بخوانـد فقـرا و اغنیا را...
گفتـم به پیـر اهل دلـی: روضـهای بخـوان
با اشک گفـت "زینـب" و آرام دور شـد...
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
از اشتیاق حرم روی پا نمیماندند
فروختند النگوی نوعروسان را
قدیم معطل این چیزها نمیماندند
شب زیارتی اربعین، دهاتی ها
به احترام تـو در روستا نمیماندند
رفقایم همگی از مـن آلوده سر اند؛
کربـلایم نبر، امـّا رفقایم برونـد...
پ ن:
باشد حسین کرب و بلا مالِ خوبها؛
بدها بگو که عقده ی دل با که وا کنند؟؟؟
از اربعینت سـهم مـن انگار دوریسـت
تقـدیر آدم هـای نالایق صبوریسـت...
ای سایه ی لطفت همه جا بر سـر مـن
گر از تـو جدا منـم تـویی در بر مـن
یک عمـر تـو را خطاب کردم مـولا
یکبار تـو هم به مـن بگو نوکر مـن
در میخانه به من باز کن ای شاه رئوف
که فقط در همه افلاک تـو را دارم من
لطف تو شاملم شده از کودکی حسـین
نِعمَ الرَفیق معنی دسـت کریم توست
آمدم سمت حرم قفل دلـم باز شد و
دل پاییزی من گشته چنان فصل بهار
پیران ز چشـم زود می افتنـد و صـد عجـب
جای کسی که پیـر تـو شد روی چشـم ماسـت