سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین
و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت...
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان
مرا ببخش نمردم پس از محرمتان...
دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهـرا
شکست بال و پرش، مثل مادرش زهـرا
گریست چشم ترش، مثل مادرش زهـرا
ندید دور و برش، مثل مادرش زهـرا...
راهیان حرمش، خنده کنان گریانند
کس ندیده است چنین، حال و هوای دگران
هوای بی کسی ام بود، آشنای تو گشتم
خیالِ عـمرِ ابد داشتم، فدای تو گشتم
علیلِ کوی تو از هر طبیب و درد معاف است
خیالِ عافیتم بود، مبتلای تو گشتم...
اشکی چکید و چشم، شب جمعه تار شد
زهرا (س) رسید، کرب و بلا بیقرار شد
هشتاد و چهار کودک و زن گریه می کنند
پشتِ سری که زینتِ آن نیزه زار شد
آنقدَر وصفِ تو با بیت و غزل ها گفته ام
حافـظ از شیراز سویِ کـربـلا راهی شده...