از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۷۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Shia» ثبت شده است



سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین

و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت...




اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان

مرا ببخش نمردم پس از محرمتان...




دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهـرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهـرا


گریست چشم ترش، مثل مادرش زهـرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهـرا...




از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود

از تو بعید نیست قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود...



پیـاده محضِ تسلّایِ قلبِ خواهرتان
وظیفه بود بیایم... ببخـش جاماندم



راهیان حرمش، خنده کنان گریانند

کس ندیده است چنین، حال و هوای دگران




هوای بی کسی ام بود، آشنای تو گشتم

خیالِ عـمرِ ابد داشتم، فدای تو گشتم


علیلِ کوی تو از هر طبیب و درد معاف است

خیالِ عافیتم بود، مبتلای تو گشتم...




آلـوده تر زِ من نبـوَد بر دَرَت ولی
آقـاتری از اینکه برانی مرا حسـین



اشکی چکید و چشم، شب جمعه تار شد

زهرا (س) رسید، کرب و بلا بیقرار شد


هشتاد و چهار کودک و زن گریه می کنند

پشتِ سری که زینتِ آن نیزه زار شد




آنقدَر وصفِ تو با بیت و غزل ها گفته ام

حافـظ از شیراز سویِ کـربـلا راهی شده...