از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۷۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Shia» ثبت شده است



به لطف حق شده ام گریه کن برای حسن

دمی فدای حسینم، دمی فدای حسن


یقین کنید که روزی به چشم خواهم دید

پیاده میروم آخر به کربلای حسن...




«حدیث خواب و سر و بوسه»، ابتدایش بود

تو فکر میکنی این «روضه»، انتها دارد؟!




عمو که رفت به عمه چقدر سخت گذشت

میان محمل خود می نشست رو به عمو...




حسـین جان

حاشا که مرا جز تو، در دیده کسی باشد

یا جز غمِ عشقِ تو، در دل هوسی باشد...




گر شد قدم کمان نه برای کهولت است

آقا به احترام تو پشتم خمیده است...




زینب قرار بود که سر را بغل کند...

آه از سعادتی که نصیب تنور شد...




دوباره «یوسفِ تشـنه» تو معجزه کردی؟
برای سنگ زدن پیرزن جوان شده است!




"سری به نیزه بلند است" را شما دیدی

و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی


برای گریه ات آقا اشاره کافی بود

همین که چشم تو بینَد سه ساله کافی بود


گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود

به آب دادن ذبحی نظاره کافی بود...

         



سر مفسّر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاکِ غم به سرِ خیلِ قاریان شده است...




بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد


تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد...