قسمتم هست اگر دست به دامان بردن
خوش تر آنست که بر دامن یاران بردن
پیش تر حال مرا جام جهان بینت دید
نزد اربـاب چرا زیره به کرمان بردن؟!
آواره ی هوای تو دائم غریب بود
چون باد، در قلمروی گیتی وطن نداشت
ما را به مهربانی صیّاد الفتی است
ورنه به نیم ناله، قفس میتوان شکست
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی، چه کنم سود و زیان را...
روضه هر موقع بخوانند به وقت است اما
روضه های عطشت را رمضـان باید خواند
برون نمی رود از خاطرم، خیالِ وصالت
اگرچه نیست وصالی ولی خوشم به خیالت
شوق پرواز ندارم که پری قرض کنم
جز تو سودایِ که دارم که سری قرض کنم؟
نازِ بسیار تو خون کرد دل ما را ؛ پس
چاره ای نیست جز اینکه جگری قرض کنم
در سینهام چنین که غمت جا گرفته است
جایی نمانده است برای غمی دگر...
اول ماه سپردم گره ها را به حسـین
نفس سینه زن کرب و بلا را به حسـین
پنج تن موقع حاجات دو عالم فوراً
میکشانند سرانجام دعا را به حسـین
من زیرِ بـارِ معصیتم ضعف کرده ام
زانو به عـزمِ توبـه توانم نمی دهد...