راهیان حرمش، خنده کنان گریانند
کس ندیده است چنین، حال و هوای دگران
هوای بی کسی ام بود، آشنای تو گشتم
خیالِ عـمرِ ابد داشتم، فدای تو گشتم
علیلِ کوی تو از هر طبیب و درد معاف است
خیالِ عافیتم بود، مبتلای تو گشتم...
اشکی چکید و چشم، شب جمعه تار شد
زهرا (س) رسید، کرب و بلا بیقرار شد
هشتاد و چهار کودک و زن گریه می کنند
پشتِ سری که زینتِ آن نیزه زار شد
آنقدَر وصفِ تو با بیت و غزل ها گفته ام
حافـظ از شیراز سویِ کـربـلا راهی شده...
روضه خوانت میشوم با روضه ای تک مصرعی
« بر زمین بودی و بر جسم تـو پیراهن نبود »
دستت به روی خاک و همه دست میزنند
در این میان منم که دودستی به سر زنم
نفسش سرد شد و خون سرش ریخت زمین
مثل اشک پدرش بال و پرش ریخت زمین...