از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کرد

بنگر چه می کند نگهِ ناتمامِ او...




فراق کرب و بلایت خودش مرا کشته

به روی کشته نباید که ذوالفقـار کشید


خدا کند که منم اربعین حرم باشم

چقدر برای حرم باید انتظار کشید؟!


 

 

حسین جان

شبهای جمعه پای شما گریه کرده ام 

نوکر بساط کرده تو چیزی از او بخر

 



شکر خدا که کارگر روضه ام هنوز

ارباب، از غلام خودش کار میکشد




پایان راه تو به خدا ختم می شود

از راه کربلاست، مسیر خدای من




میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

بوی پیراهن اگر قافـله سـالار شود...




یادم نرفته که راهبْ مسـیح شد

زان کنجِ لب به کنجِ کلیسا و خانه اش




به کفر اگر شده شش گوشه کعبه ام، تو ببخشا

روا مدار فراقت شود عذاب گناهم...




کلاف، قیمت یوسف نمی شود اما

گدا ز رو به کس انداختن نمی ترسد




عشق بالا برده دستم را بسوی گنبدت

اختیاری نیست اینجا دست بالا بردنم...