از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



این شده فریادهای دوره گردی ژنده پوش

یک دلِ بشکسته دارم در بساطم، میخری؟


خوب میدانم به کار تو نمی آید، ولی

ظاهر و باطن همین را میخری یا میبری؟




آهو زِ احترام به صحرا نمی رود

گر چادر تو پای به اقصای چین کشد


ما را زِ چشم های اباالفضل کن نگاه!

خاشاک منّت از نظر ذره بین کشد...




چیزی عزیـزتر زِ تمام دلـم نبود

ای پاره ی دلم...که بریزم به پای تو!




جز حریم نظرت نیست پناه دگری

گره بسته ما با نظری باز شود...




مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ

با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی




میپرد نیمه شب از خواب حسینم پیِ آب

نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟




بابا خودش هم نان خورِ این آستان بود

با ما غلط گفتند بابا آب و نان داد...




مرگ از محبّت تو خلاصم نمی کند

در زیر خاک هم دل من پای بست توست




شعر در دست ندارم ولی از روی ادب

السلام ای همه ی دار و ندارِ زینب...




پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد

ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست...