از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



پریشان می کند هرچند مویت مغز آدم را

خیالِ عارضت دوزد به مخمل خواب عالم را


به زیرِ تیغِ شمر از مهربانی گریه ها کردی

صفایت را بنازم یا بمیرم دیده نم را...




خیر بیمار زمین خورده اگر تسکین است

بغلم کن که مرا مرهم و تسکین اینست...




جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن

سر می دهم برای تو آقا اشاره کن


کم کم ز هجر کرب و بلا پیر می شوم

لطفی برای خادم این خانواده کن




باد به موی سرت افتاد دلم ریخت

تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت...




چون از وصالِ آن گل، دیدم که نیست رنگی

آخر به صد ضرورت، قانع شدم به بویش




شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم

که به همت عزیزان برسم به نیک نامی




حسـین جان

اول به دست خالی من یک نگاه... آه

درمانده را دلت اگر آمد جواب کن




اربـابم...

همـه جا خیر دعای تـو نجاتم داده

گرچه این نوکر بد مستحق نفرین است




تـو بهترین رفیقمی اربـاب

رفیـقِِ مـن، رفیقتو دریـاب




میان این همه نیزه که رو به پایین است 

صدای زینب کبری (س) است می رود بالا