از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Husayn ibn Ali» ثبت شده است



در اشک های حسرت خود غرق می شوم

ای "کشتی نجات"، مرا هم بگیر از آب...




کاسه به دست آمدنم عیب نیسـت

کاسه ی خالی بروم نارواسـت...




یا حضرت ارباب، دمت گرم و دلت شاد 

یا حضرت اربابِ کرم، خانه ات آباد 


هر کس که هوای پـدری داشته باشد 

خوب است که همچین پسری داشته باشد




از زمانی که شنیدم که تـو "پایین پایی"

قائلم زیر قدم های پـدرهاست "بهشـت"




پای شکسته گرچه به جایی نمی رسد 

آه شکستگان به اثر زود می رسد...




ذوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد

که کسی تا به قیامت نگران بنشیند...




مـن برای تولّـدت اربـاب،

دوسـت دارم که پیرهـن بخـرم


تـو هنـوز هم بی کفن هستی

باید اربـاب یک کفن بخرم...




ای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی

در بیت وحی با لب خندان خوش آمدی



صبر پرید از دلم، عقل گریخت از سرم

تا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو؟!




کاروان را دریاب!

بر سر دوش عمـو، آن سه ساله دختر،

دسـتها را گره انداخته بر موی عمو،

زیر لب میگوید: عمر کوتاه رقیه به فدای خم گیسوی عمو