تو را به یُمن دیدنش چه وعده ها که داده ام
ولی نرفتم آخرش، دلم مرا حلال کن...
چهل غروب دلم تنگ روی ماه تو بود
چهل طلوع نخواندم نماز پشت سرت...
برادرم...
جان درد تو یادگار دارد بیتو
اندوه تو در کنار دارد بیتو
با این همه من ز جان به جان آمدهام
جان در تن من چکار دارد بیتو...
قسمت نشد زیارتتان، شاکرم ولی
نوکر، سلام نوکرتان را رسانده است
کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ
تا چهل قرن اگر گریه کند باز کم است...
چون بخت نیست که شایسته ی وصال تو باشم
به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم...
جامانده ایم از سفر کربلا؛ ولی
ما پا به پای مادر تو گریه میکنیم
خوش آن دمی که رسد از تو این نوید به عاشق
غمین مباش عزیزم، که نوبت تو هم آید...
از دخل آبروی حسین است خرج ما
نوکر برای صاحبش اسباب زحمت است
ذوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد
که کسی تا به قیامت نگران بنشیند...