از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۷۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Shia» ثبت شده است



کربلا -عمه ی من گفت- فقط زیباییست 

دل ما بیشتر از قائله ی شـام گرفـت... 




امـام زاده ی آبـادی ام جواب نـداد؛

رعیتـم و غـمِ خـرجِ کربـلا رفتـن...





قـرار بـود که آقـا فقـط شهید شود
بنـا نبـود شناسایی اش بعید شود



پـدرم گفـت: پسـر، عاشـق عبـّاس شـدن

قبـل هـر چیـز به والله جگـر می خـواهـد




عیسی شدی که این همه بالا ببینمت

بالای دست مردم دنیـا ببینمت


بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت

راضی نمیشود دلـم الا ببینمت




تقدیر دو پیاله ی مـا را هـزار سال

پیش از شروع گریه؛ لبالب نوشته اند


تکلیف چشم های مـرا از همان نخست

از روی اشک حضرت زینب نوشته اند


یعنی که تشنگی ام ازین مَشرب است و بس

یعنی امام گریه ی مـا زینب است و بس...





زحمـت تـو در حقیقت سـربلـندی همـه سـت

تـو شدی نیـزه نشـین... امّـا سرِ مـا شد بلـند



تا ابـد هم که بخوانند همه ی مرثیه ات

باز هم روضـه ی ناخوانده به عالـم داری

 



بس که با ما مهربانی کرد... انگاری حسین،

بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق...




از کودکی به گردن مـا شال ماتم اسـت

نابرده رنـج، به مـا گنـج داده ای حسـین