از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Imam Husayn Shrine» ثبت شده است



روی نیازم کجاست، سوی حسـین است و بس

قبله ی قلبم کجاست، کوی حسـین است و بس



فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر؛

که روی سینه ی مولای خویش جان بدهیم...




بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا...

از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است




با در زدن به هرچه بخواهیم میرسیم

از ما مگیر پشت دری را که بسته نیست




به یک دو حرف، کنم مختصر حکایت را

تـو را زِ یـاد نبردم... مکن فراموشم...




دلشوره داشتم که نبینم محرمت...

یکسـال این فراق دلم را عذاب کرد


 

 

حسـین جان

پای روضه می نشینم گوشه ای از هیئتت

کربلا باشد برای خوبهایت، من بدم...

 



گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا بَرم؟




دارد محرم تو زِ ره میرسد حسـین

با یک نگاه، اسم مـرا هم زهیر کن...




اربـاب...

دلِ شکسته ی من را کسی نگاه نکرد...

به روی دست گرفتم مگر شما نگاه کنید