از اربعینت سـهم مـن انگار دوریسـت
تقـدیر آدم هـای نالایق صبوریسـت...
ای سایه ی لطفت همه جا بر سـر مـن
گر از تـو جدا منـم تـویی در بر مـن
یک عمـر تـو را خطاب کردم مـولا
یکبار تـو هم به مـن بگو نوکر مـن
لطف تو شاملم شده از کودکی حسـین
نِعمَ الرَفیق معنی دسـت کریم توست
پیران ز چشـم زود می افتنـد و صـد عجـب
جای کسی که پیـر تـو شد روی چشـم ماسـت
کوه گناهی را به کاهی گاه میبخشند
آخر.... من از کار شما سر در نیاوردم
نظری گر تـو نمایی به من خاک نشین
به روی دیده گردون بنشانند مـرا...
پدرم کرب و بلایی نشده لطفی کن
یک شبی من پدرم را به زیارت ببرم
شعیب و صالح و یحیی تـو را گریسـته اند
چقـدر گـریه کنِ کهنـه کـار داری تـو...
اگر از کوی تو ای دوست برانند مـرا
باز آیم، اگرم بـاز نخوانند مـرا
آنقدر بر در این خانه بکوبم سر خویش
تا که از باده ی وصلت بچشانند مـرا
امـام زاده ی آبـادی ام جواب نـداد؛
رعیتـم و غـمِ خـرجِ کربـلا رفتـن...