از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Husayn ibn Ali» ثبت شده است



هفت پشتم از هراس روز محشر غصه داشت

یا حسـینی گفتم و خیرش به اجدادم رسـید




گر خلـق تـو را از درِ خود جمله براننـد

آنکس که پناهت بدهد بـاز "حسـین" است...




ای کاش که می‌شد کفنی داشته باشی

یا جای کفن پیروهنی داشته باشی


ای کاش دمی که به حرم فاطمه آمد

می‌شد سر و جان و بدنی داشته باشی


ای کاش که با نیزه و شمشیر نمی‌شد

در کرب و بلا پاره‌تنی داشته باشی




سرم هوای تـو دارد، دلـم هوای ضریح

چه می شود که سری گوشه ی حرم بزنم؟!




سر به زیر قدم تـوسـت بها می گیرد

پس چه بهتر سرِ ما نیز به پایی برسد


وقت تـو وقت شریفی است ولی بین مسیر

منتظر می شوی اینقدر که گدایی برسد؟




رحمت واسعه ات کیسه ی ما را پر کرد

این چه لطفی است به هر بی سر و پایی برسد




سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری
قلب من سوی شـما میل تپیدن دارد...



فِتاده در دل تنگم هوای چون تو شَهی

هوا هوای حسین و هوای در به دری...




حمد و سوره بر سر قبر محبانش نخوان

از مزار سینه زن، سینه زنان باید گذشت




نظری به کار مـن کن که ز دسـت رفت کـــارم 

به کسم مکن حواله که بــه جز تـــو کس ندارم