حبیب داری و حُر را زِ در نمیرانی
که میخری تو غلامان خویش را درهم
جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند
حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد
خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
زیاد روی من و توبه ام حساب مکن...
حسـین جان
افتاده ام دو مرتبه! دسـت مـرا بگیر
دسـت مـرا برای رضـای خـدا بگیر...
زِ کودکی به نگاه تو مبتلا شده ام
غلام روضه ی تو پادشاه بی کفنم...
هر آنچه بود گذشت از فضیلت شب قدر
نگاه ما به شب اول محرم اوسـت...
آقا جانم
دل سلامت می کند اما جوابش میکنی
اصلاً این دیوانه را آدم حسابش میکنی؟
چون سلام از ما، جوابی از تو دارد هرکجا
هر شـب جمعه میان خیل زوّاریم ما...
من گنهکارم و آلـوده قبـول اسـت قبـول
بی محلّی زِ کریمـان که روا نیسـت که نیسـت
روز قیامت هر کسی، در دست گیرد نامه ای...
من نیز حاضر می شوم، تصویر جانان در بغل