به زیر منّت عالم نمیروم یک دم
که عشق نان مرا می دهد بدون طلب
دستی که بین عرش نوشته تو را امیر
من را نوشته است پریشانِ کربـلا...
قربانِ چشـم های تـو رفتم تمامِ عمـر
چشمی تکان بده به فدایت شوم حسـین
من از این درد بنا نیست شکایت بکنم...
ترسم اینست به دوری تو عادت بکنم
من تمام خلق را یک روز عاشق میکنم
من تمام شـهر را از تو لبالب میکنم...
آقـا جانم...
زِ کودکی همه ی آرزوی من این بود
که خانه ی بغلیِ تـو را اجاره کنم...
شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد
جنازه ام شب جمعه به کربلا برسد...
به حلقه های ضریحت دلم گره خورده
گره گشای من، اینبار این گره مگشای...
اُمیدوار وصلم، از خود مبر اُمیدم
صعب است نااُمیدی بعد از اُمیدواری
با همین سوز که دارم بنویسید حسـین
هـر که پرسـید زِ یـارم بنویسید حسـین