مهمان کربلا شده بانوی بی نشان
ای روضه خوان بیا و کمی از عطش بخوان
شب های جمعه رو به حرم کن فقط بگو
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر؛
که روی سینه ی مولای خویش جان بدهیم...
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا...
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
با در زدن به هرچه بخواهیم میرسیم
از ما مگیر پشت دری را که بسته نیست
میخواستم تا که فدایی تو باشم
خوشحالم از اینکه دعای من گرفته
جان خودت بالای بام آنقدر گفتم:
کوفه نیا مولا، صدای من گرفته
به یک دو حرف، کنم مختصر حکایت را
تـو را زِ یـاد نبردم... مکن فراموشم...
با لباس مشکی اَم از قبر می آیم بُرون
یک نخ این پیرهن فردا به دادم می رسد
زیر و رو کردن فقط کار حسین بن علی ست
در محرم ارمنی هم زیر پرچم می رسد...
دلشوره داشتم که نبینم محرمت...
یکسـال این فراق دلم را عذاب کرد
حسـین جان
پای روضه می نشینم گوشه ای از هیئتت
کربلا باشد برای خوبهایت، من بدم...