یادم نرفته که راهبْ مسـیح شد
زان کنجِ لب به کنجِ کلیسا و خانه اش
به کفر اگر شده شش گوشه کعبه ام، تو ببخشا
روا مدار فراقت شود عذاب گناهم...
کلاف، قیمت یوسف نمی شود اما
گدا ز رو به کس انداختن نمی ترسد
عشق بالا برده دستم را بسوی گنبدت
اختیاری نیست اینجا دست بالا بردنم...
گر برکَنم دل از تو و بردارم از تو مِهر
آن مِهر بر که افکنم؟ آن دل کجا بَرم؟
گه نیزه گه به تشت، مراعات میکنی
چون قاریانِ خبره، فراز و فرود را...
از "خاک" هم مضایقه کردند کوفیان
آقـا بماند روی زمین تا سه چهار روز
نـه حبیبـم... نـه زهیـرم... نـه علـی...
من غلامم... من اسیرم... من فقیر...
ای عشقِ کُل، که کُلِّ جهان جزء کُلِّ توست
بی تـو جهان شهامت عالـم شدن نداشت...
روی نیازم کجاست، سوی حسـین است و بس
قبله ی قلبم کجاست، کوی حسـین است و بس