از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Husayn ibn Ali» ثبت شده است



گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم

خواجه مگر بنـده ی سیاه ندارد؟




ز محرم نروم بار مبندید مرا

سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند




وای از کسی که پیر شد و کربلا نرفت

ما کربلا نرفته فقیر دو عالمیم...




از همین دور به یک ناله طوافت کردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست




کارِ مرا به نیم نگاهش تمام کرد

بنگر چه می کند نگهِ ناتمامِ او...




فراق کرب و بلایت خودش مرا کشته

به روی کشته نباید که ذوالفقـار کشید


خدا کند که منم اربعین حرم باشم

چقدر برای حرم باید انتظار کشید؟!


 

 

حسین جان

شبهای جمعه پای شما گریه کرده ام 

نوکر بساط کرده تو چیزی از او بخر

 



شکر خدا که کارگر روضه ام هنوز

ارباب، از غلام خودش کار میکشد




پایان راه تو به خدا ختم می شود

از راه کربلاست، مسیر خدای من




میتوان رفت به یک چشم پریدن تا مصر

بوی پیراهن اگر قافـله سـالار شود...