از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Husayn ibn Ali» ثبت شده است



چون از وصالِ آن گل، دیدم که نیست رنگی

آخر به صد ضرورت، قانع شدم به بویش




شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم

که به همت عزیزان برسم به نیک نامی




حسـین جان

اول به دست خالی من یک نگاه... آه

درمانده را دلت اگر آمد جواب کن




اربـابم...

همـه جا خیر دعای تـو نجاتم داده

گرچه این نوکر بد مستحق نفرین است




تـو بهترین رفیقمی اربـاب

رفیـقِِ مـن، رفیقتو دریـاب




میان این همه نیزه که رو به پایین است 

صدای زینب کبری (س) است می رود بالا




من همان اهلِ گناهم که شدم اهلِ نماز

من همانم که به دستان تـو تعمیر شدم




دلیل ناله ی من یک نگاه محبوب است

وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد...




اگرچه رند و خراب و گدای خانه به دوشم

گدائی دَرِ عشقت، به سلطنت نفروشم...




حسـین جان

بی عشـق تو به هیچ نمی ارزد این حیات

جان گر نشد فدای تو میخواهمش چه کار؟!