مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ
با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی
میپرد نیمه شب از خواب حسینم پیِ آب
نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟
بابا خودش هم نان خورِ این آستان بود
با ما غلط گفتند بابا آب و نان داد...
مرگ از محبّت تو خلاصم نمی کند
در زیر خاک هم دل من پای بست توست
شعر در دست ندارم ولی از روی ادب
السلام ای همه ی دار و ندارِ زینب...
پریشان می کند هرچند مویت مغز آدم را
خیالِ عارضت دوزد به مخمل خواب عالم را
به زیرِ تیغِ شمر از مهربانی گریه ها کردی
صفایت را بنازم یا بمیرم دیده نم را...
خیر بیمار زمین خورده اگر تسکین است
بغلم کن که مرا مرهم و تسکین اینست...
دلم ز هرچه به غیر از تو بود، خالی ماند
در این سرا تو بمان؛ ای که ماندگار تویی...
جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن
سر می دهم برای تو آقا اشاره کن
کم کم ز هجر کرب و بلا پیر می شوم
لطفی برای خادم این خانواده کن
باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت...