دانی که چه ها چه ها چه ها میخواهم؟
وصـلِ تـو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟
یعنی که تو را تو را تو را می خواهم
اربـابم...
زبانه میکشد از سینه شعله ی عشقت
که سوخته دل ما هم شبیه خیمه ی تو
حتی زِ معجزات مسیحا خبر نبود
مشتی اگر زِ خاک قدوم شما نداشت
فرقی نمی کند وسط روضه یا حرم
روزی برای عشق تو جان می دهم حسـین
یک خار بین این همه گل داد میزند
یکبار هم مرا بطلب، بد پسند باش!
مالی نداشتم ولی از جستجوی تـو
انداختم میان ضریحت نگاه را...
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
به گفتگوی تو افسانه گشته ام همه جا
به جستجوی تو، آواره ی جهان شده ام
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرقِ شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
حسین جان
هرکسی سلطنتی یافت به خود می نازد
من کنم فخر به عالم که گدای تو شدم...