از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است



پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم

یک عمر در هوای شما در به در شدیم


کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای

شاید به لطف یک نفست بارور شدیم




چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان

شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا





گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید




بالا بلندی آمده و پیش قامتش

خم میشوند کوه و کمرها یکی یکی




تا خدا خلق نمودت زِ خودش این را گفت:

«فَتَبارَک» به تو که مثل خودم زیبایی




خَیْرُالْعَمَل این است که اربـاب تو باشی

ما هم یکی از مُزد بگیران تو باشیم


فردای قیامت خبر از در به دری نیست

امروز اگر بی سر و سامانِ تو باشیم


اسلام بنا بر لَکَ لَبَیْک حسـین است

ما نیز بنا شد که مسلمان تو باشیم




همه سرمایه ی یک اهل کرامت کرم است

احتیاجی به دِرَم نیست، کرم داران را...




افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست

شاید به بوی زلف تو خود را دوا کنیم




لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای

که پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...




با لطف تو به منّت باران نیاز نیست

دست طلب به روی کریمان دراز نیست


در بند زلف تو دل من می شود اسیر

آنرا که عاشق است به زندان نیاز نیست