از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است



حسـین جان

من و یک لحظه جدایی ز تو آن گاه حیات؟!

این قدر صبر به عاشق نسپرده است کسی




جان بر کف و اشاره ی جانانم آرزوست

جانان هرآنچه می طلبد، آنم آرزوست


صدبار اگر نثار رهش جان و سر کنم 

تا باز جان دهم به رهش، جانم آرزوست




ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصلِ خود دوایی کن دل دیوانه ی ما را...




گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است

آنان که بی کس اند به یک در زدن خوش اند




از میان تربتش بویِ حسـین آید برون

کهنه پیراهن گمانم در مزارِ زینب است




زینب (س)! 

غمت غم است و قلم از غمت غمین

غمگین ترین غزل زِ غمت می خورد زمین




شیرش حلال آنکه مرا خاکِ پاش کرد

نانش حلال آنکه مرا مبتلاش کرد


هرآنچه می دهد کرمش کم نمی شود

باید کریم، بلکه کرم را گداش کرد




گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است

آنان که بی کس اند به یک در زدن خوش اند




‏جانا، دلِ من به جانبِ توست

گنجشک هوایِ بـاز دارد... 




مـادری آمده با چادرِ خاکی به حرم

روضه آهسته بخوانید که مهمان داریم