از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است



برون نمی رود از خاطرم، خیالِ وصالت

اگرچه نیست وصالی ولی خوشم به خیالت




شوق پرواز ندارم که پری قرض کنم

جز تو سودایِ که دارم که سری قرض کنم؟


نازِ بسیار تو خون کرد دل ما را ؛ پس

چاره ای نیست جز اینکه جگری قرض کنم




در سینه‌ام چنین که غمت جا گرفته است

جایی نمانده است برای غمی دگر...




اول ماه سپردم گره ها را به حسـین

نفس سینه زن کرب و بلا را به حسـین


پنج تن موقع حاجات دو عالم فوراً

میکشانند سرانجام دعا را به حسـین




من زیرِ بـارِ معصیتم ضعف کرده ام

زانو به عـزمِ توبـه توانم نمی دهد...




فقیر روی حسینم که قبله ام عشق است

گدای کوی حسینم که قبله ام عشق است


چو پرچمی که نشان از طریقتی دارد

رهی بسوی حسینم که قبله ام عشق است




برگشته هر که از حرمت در به در شده

آقـا مگر در حرم تو چه دیده است؟




در اینهمه دستی که سمت تو دراز است

ای کاش آقـا دست من را هم بگیری...





از او دوا گرفت مسیحا... هوالشفا

یعنی حسـین روح تسلّا... هوالشفا


بال و پرت شکسته؟ امیدت کجاست پس؟

فطرس قسم به حضرت زهـرا... هوالشفا




بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم

که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو...