مردی و مردانگی با توست ای چادر به سر!
بعد اربابم حسین نعم الأمیری عمه جان
گر حسـین بن علی شاهنشه میخانه است
تو در این منظومه ی مستی وزیری عمه جان
من دختری بـابـایی ام دلشـوره دارم
در خواب دیدم که سرت "شَقُّ الْقَمَر" شد...
غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان...
در حقِ خاندانِ علـی ظلم کرده است...
از «ما رأیْت إلا جمیلایش» توان فهمید
هر قدر مشکل بیشتر نستوه تر زینب...
بعد از دو شیرمـرد علـی وار فاطمی
شیر آمده دوباره ولی دختـر آمده...
هر کس که می بینم ز تـو چیزی گرفته
حتی حسابش رفته از دسـت رقم هـا
گفتم:"حسین جان...گیر کردم...جان زینب"
رد خور ندارد پیش او این نوع قسم ها...
گفتـم به پیـر اهل دلـی: روضـهای بخـوان
با اشک گفـت "زینـب" و آرام دور شـد...
عیسی شدی که این همه بالا ببینمت
بالای دست مردم دنیـا ببینمت
بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت
راضی نمیشود دلـم الا ببینمت
تقدیر دو پیاله ی مـا را هـزار سال
پیش از شروع گریه؛ لبالب نوشته اند
تکلیف چشم های مـرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته اند
یعنی که تشنگی ام ازین مَشرب است و بس
یعنی امام گریه ی مـا زینب است و بس...
اُنس طفلانه ی مـا گم شده در موی سپید
بغلم کن که مـرا خاطـره هـا بسیارند...