از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیری حسین و نعم الامیر» ثبت شده است




دارم مُـدام چشـم اُمیـدی به اصغرش

دسـتان کوچک پسرش فرق می کنـد



در بین اسـم هـای خودت آخرش حسـین

با اسـم سـیّدالشـهدا می کشی مـرا...




همـه بضاعت زینـب همین دو قربانیست

 برای غربت و آهی که داری آوردم 


سهیم کن جگرم را به غصّه فرزنـد

 دو پـاره ی جگرم را به یـاری آوردم 




گل سر نیست ولی موی سرم هست هنـوز

تن مـن آب شد اما اثرم هست هنـوز


مـن که از حرمله و زجر نخواهم ترسید

دختر فاطمـه هستم جگرم هست هنـوز


غصه ی معجر مـن را نخوری بـابـا جان

 پاره شد معجرم اما به سرم هست هنـوز




نوکرت پیـر که شد دلبـری اش بیشـتر اسـت

 مـاجـرایی شده این قصـه خاطـرخواهـی




حسـین جان
ده پشت ایـل مـن درِ این خـانـه نوکرنـد
تمـدیـد کن مجـوز دربـانی مـرا...



آقـا سلام نیـّت گریـه نموده ایـم
شیرین ترین عبادتِ مـا هم شروع شد...





فطرس، پرش شکست، شفا دادی و پرید

من که دلم شکسته چه خاکی به سر کنم؟!



رونق گرفـت از غـم تـو زندگـانی ام

ای یـار مهـربان به کجا می کشانی ام؟


حالا که پیـرمـرد شدم کیف می کنـم

چون وقـف روضـه بـود تمام جوانی ام




گوینـد: دل اسـیر همـان شـد که دیـده دیـد 

این دل شنیـده وصـف تـو شـد مبتلای تـو