از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیری حسین و نعم الامیر» ثبت شده است



چیزی دگر نمانده به کابوس های آب

پس این قَدَر به آب نده عادتش ربـاب




هـرکس وسـیله داشـت بـرای هدایتـش

مـا با نسـیم روضـه ی تـو با خـدا شـدیم...




مـا را بهشـت هـم نبـر... امّـا قبـول کن 

لبخنـد تـو برای گنهکارهـا بس اسـت...




حسـین جان

میـا به کوفـه که بر قتلت افتخـار کننـد

برای سـنگ زدن بر سرت قمـار کننـد... 





از همـان روزی که صحنت را نشـانم داده ای
تـار می بینـم جهـان را گرچه چشـمم سـالم اسـت



کربـلایی که نشـد اول اسـمم باشـد

هیأتی هم بنویسند به قـبرم بد نیسـت




خودش کوته نمـوده راه ما تا کربـلایش را
به یک عـرض سـلامی جزو زوار حسـینم مـن




در اذان هـایـم شـهادت میدهـم این جمـله را
أشـهَد أنَّ حسـین بنِ علـى اربـابنـا...





اگر زاهـد دعـاى خیر میگویی مـرا این گـو:
که این آواره ى کـوى حسـین آواره تر بـادا...




بی سبب نیسـت شـب جمـعه، شـب رحمـت شـد
مـادری گفـت "حسـین جـان" همـه را بخشـیدی