از "خاک" هم مضایقه کردند کوفیان
آقـا بماند روی زمین تا سه چهار روز
چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش
از رباب و گریههای اصغرم آید به یاد...
خیال کن هدف سنگهای کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جملههای "حواست به معجرت باشد"
برادرم...
من سال هاست بعد تو مُردم ولی هنوز
عطرت که می وزد کفنم تیــر می کشد!
نـه حبیبـم... نـه زهیـرم... نـه علـی...
من غلامم... من اسیرم... من فقیر...
ای عشقِ کُل، که کُلِّ جهان جزء کُلِّ توست
بی تـو جهان شهامت عالـم شدن نداشت...
دیـدی که آدمـی چه کشد در وداعِ جان
بـر مـا ز هـجـر یار، دو چندان هـمی رود
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اُردوی تـو ویـران
وآن روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافـله سـالار اسیـران
تکیه نزن به نیزه ی غربت، غریبِ من
زینب که هست حضرت شیب الخضیب من
گفتم کفن کنم به تنم، تـو نخواستی
گفتم به شمر رو بزنم، تـو نخواستی
ای سایه سرم، حسین، صبر کن، نرو
حالا که مضطرم، حسین، صبر کن، نرو