از شرح قصّه تو بیان آب میشود...



نمی خواهم بِرَنجانم دلت را بی سبب اما...

چگونه مرگ یک مادر، چهل تن متّهم دارد؟!




باز دارد می رود چاهی بنا سازد علی

مرد وقتی گریه دارد زود خلوت میکند....




بابا خودش هم نان خورِ این آستان بود

با ما غلط گفتند بابا آب و نان داد...




بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام!؟


زهرا مرا چقدر بدهکار می کنی!؟

داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟




مرگ از محبّت تو خلاصم نمی کند

در زیر خاک هم دل من پای بست توست




شعر در دست ندارم ولی از روی ادب

السلام ای همه ی دار و ندارِ زینب...




پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد

ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست...




زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم با شکوه بگیرم برای تو...




پریشان می کند هرچند مویت مغز آدم را

خیالِ عارضت دوزد به مخمل خواب عالم را


به زیرِ تیغِ شمر از مهربانی گریه ها کردی

صفایت را بنازم یا بمیرم دیده نم را...




باران ضرر دارد برای یاس سالم

اینها چگونه یاس پرپر را بشویند؟!