به یک نسیم توان رفت تا به کرب و بلا
کشیده است کجا کارِ بی قراریِ ما...
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
گفتی زِ خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
این شده فریادهای دوره گردی ژنده پوش
یک دلِ بشکسته دارم در بساطم، میخری؟
خوب میدانم به کار تو نمی آید، ولی
ظاهر و باطن همین را میخری یا میبری؟
آهو زِ احترام به صحرا نمی رود
گر چادر تو پای به اقصای چین کشد
ما را زِ چشم های اباالفضل کن نگاه!
خاشاک منّت از نظر ذره بین کشد...
تو مـاه کاملی و من جزیره ای در آب
مرا به مدِّ تو هر شب گذشته از سر آب
چیزی عزیـزتر زِ تمام دلـم نبود
ای پاره ی دلم...که بریزم به پای تو!
جز حریم نظرت نیست پناه دگری
گره بسته ما با نظری باز شود...
مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ
با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی
میپرد نیمه شب از خواب حسینم پیِ آب
نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟
نه توان مانده که نالیم و نه گریه نه سخن
نوحه خوان! مادر ما رفته بیا نوحه بخوان...