هـر که نازد بر کسی زینـب بنازد بر حسـین
جان زهـرا این حسـین دار و ندارش زینـب است
نوکرت پیـر که شد دلبـری اش بیشـتر اسـت
مـاجـرایی شده این قصـه خاطـرخواهـی
آقـا سلام نیـّت گریـه نموده ایـمشیرین ترین عبادتِ مـا هم شروع شد...
رونق گرفـت از غـم تـو زندگـانی ام
ای یـار مهـربان به کجا می کشانی ام؟
حالا که پیـرمـرد شدم کیف می کنـم
چون وقـف روضـه بـود تمام جوانی ام
گوینـد: دل اسـیر همـان شـد که دیـده دیـد
این دل شنیـده وصـف تـو شـد مبتلای تـو
هـرکس وسـیله داشـت بـرای هدایتـش
مـا با نسـیم روضـه ی تـو با خـدا شـدیم...
مـا را بهشـت هـم نبـر... امّـا قبـول کن
لبخنـد تـو برای گنهکارهـا بس اسـت...