از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



بس که با ما مهربانی کرد... انگاری حسین،

بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق...




از کودکی به گردن مـا شال ماتم اسـت

نابرده رنـج، به مـا گنـج داده ای حسـین 





آشفته می شویم چو یاد از غمش کنیـم
از بس که زلف دلبر ما سخت در هم است




قسمت این بود بال و پر نزنی

مـردِ بیمارِ خیمـه هـا باشی


حکمت این بود روی نی نروی

راویِ رنـجِ نینـوا باشی...





"بارالهـا، گریه کن هـای حسـینم را ببخـش!"

این دعای مـادرت را دوست می دارم حسـین




در مصـر جـان ز قصّـه ی کنعانیـان هنـوز...

یوسـف جداسـت غرقِ به خون، پیرهن جـدا




اُنس طفلانه ی مـا گم شده در موی سپید

بغلم کن که مـرا خاطـره هـا بسیارند...






قضـا به کرب و بلا تا کشید زینـب را
قدر به قیمـت هسـتی خرید زینـب را

 نگو چـرا از حسـینش جـدا نمی گـردد
 خـدا برای حسـین آفـرید زینـب را




یکسان رخ غلام و پسـر بوسـه داد و گفـت:

"در دین مـن سـیه نکنـد فرق با سـپید"




با خنده پای اهل جفا میخورد زمین

ساقی میان علقمه تا میخورد زمین


کارش تمام می شود آن کس که عاقبت

سرلشگرش کنار لوا میخورد زمین


باید که دختران حرم گریه سـر دهند

وقتی عمـو به دست قضا میخورد زمین