از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Karbala» ثبت شده است



بازنده شدن حس بدی نیست، اگر من

با میل خودم دل به شما باخته باشم




عموی قافله ما را ببخش؛ من دیدم

چگونه مشک به دندان نبرد میکردی


 

 

پـدر مشک های دلواپس، ساقی بی شراب و پیمانه

دختری منتظر نشسته بیا... حُرمتِ قول های مردانه 

 



به زیر سایه ی زلف تـو آمده ست دلم

به غم بگوی که این خسته در پناه من است




حسین جان 

کاش فردای قیامت گریه های کودکی

جزو آمار بکاء روضه ات گردد حساب


 

 

حسین جان

ما را بخر، ضرر بده، اصلاً چه می شود

خوبیم یا بدیم همینیم در همیم...

 


تل زینبیّه


در پشت در نشستن من بی دلیل نیست

سائل فقط به لطف کریمان دلش خوش است



نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد

و گفت: «روزی عشاق با خداوند است»


 

 

همـه برای یکی و یکی برای همـه

و آن یکی و همه باز هم برای حسـین

 



به خود ببال اگر صید دام او شده ای 

که تیر غمزه ی چشمش ره خطا نگرفت