از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۳۴۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Imam Husayn Shrine» ثبت شده است



تا ابـد هم که بخوانند همه ی مرثیه ات

باز هم روضـه ی ناخوانده به عالـم داری

 



بس که با ما مهربانی کرد... انگاری حسین،

بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق...




از کودکی به گردن مـا شال ماتم اسـت

نابرده رنـج، به مـا گنـج داده ای حسـین 





آشفته می شویم چو یاد از غمش کنیـم
از بس که زلف دلبر ما سخت در هم است





"بارالهـا، گریه کن هـای حسـینم را ببخـش!"

این دعای مـادرت را دوست می دارم حسـین




در مصـر جـان ز قصّـه ی کنعانیـان هنـوز...

یوسـف جداسـت غرقِ به خون، پیرهن جـدا




یکسان رخ غلام و پسـر بوسـه داد و گفـت:

"در دین مـن سـیه نکنـد فرق با سـپید"




سینه مـا مـنبر اسـت... آتـش نمی سـوزانَـدَش

هـر شب جمعه؛ «حسـین» از مـنبر مـا شد بلـند




در بین اسـم هـای خودت آخرش حسـین

با اسـم سـیّدالشـهدا می کشی مـرا...




ای عمـو مـن هـم برای جنـگ دلتنـگم، برم؟ 

مـن که با شمشیر چوبی خوب می جنـگم، برم؟