گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی
آمدم دیگر بمانم پس مـرا بیرون نکن
مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنی
هر شبی که روزه ام وا میشود با "یا حسـین"
میشود رویم حسابی صد برابر وا کنی
فقیر نان حسینم، خوشم که یک عمـر است
به پشـت خانه ی این سفـره دار افتادم...
ز آب چشمه و باران نمی شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
افطارهـا به کام دلـم زهر می شود
اربـاب ما گرسنه و تشنه شهید شد
رمضان ماه حسـین است خدا می داند
ربّناهای مـرا ذکر حسـین آمین اسـت
حاجت هر که در این ماه بوَد حج اما...
دل ما را طلب کرب و بلا تسکین است
هر کار می کنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیّت من بیچاره وا کنید...
پ ن:
باشد قبول من بدم، اما دعا کنید
پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسـین
این دل برای ماه خدا روبراه نیسـت...
باید به آن خدا که تو را خلق کرده است
روزی هـزار بـار فقـط افتخـار کرد...
چقدر نامه نوشتم که دوستت دارم
ولى قبول نکردى، چرا؟ قسم بخورم؟!
چون به پا رفتن میسر نیست ما را سوی دوست
نامه می گردیم و با بال کبوتر می رویم...