از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است



تو مـاه کاملی و من جزیره ای در آب

مرا به مدِّ تو هر شب گذشته از سر آب




چیزی عزیـزتر زِ تمام دلـم نبود

ای پاره ی دلم...که بریزم به پای تو!




جز حریم نظرت نیست پناه دگری

گره بسته ما با نظری باز شود...




مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ

با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی




میپرد نیمه شب از خواب حسینم پیِ آب

نیستم آب به دستش برسانم، چه کنم؟




بابا خودش هم نان خورِ این آستان بود

با ما غلط گفتند بابا آب و نان داد...




مرگ از محبّت تو خلاصم نمی کند

در زیر خاک هم دل من پای بست توست




شعر در دست ندارم ولی از روی ادب

السلام ای همه ی دار و ندارِ زینب...




پروانه پرش سوخت ولى آبرویش شد

ما هم دلمان سوخته، این کم خبرى نیست...




پریشان می کند هرچند مویت مغز آدم را

خیالِ عارضت دوزد به مخمل خواب عالم را


به زیرِ تیغِ شمر از مهربانی گریه ها کردی

صفایت را بنازم یا بمیرم دیده نم را...