از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجف الاشرف» ثبت شده است



قافیه بی بهانه خود جور اسـت

دور تـا دور کعـبه انگور اسـت...




من از "اَلْیَومُ اَکْمَلْتُ لَکُمْ..." اینگونه فهمیدم

خدا با مهر او دین مرا اندازه می گیرد...




همه با کاسه ی شیر آمده بودند امشب

غیرِ عباس که با کاسه ی آب آمده بود...




معنی "فُـزْتُ وَ رَبُّ الکـعبه" ی او روشن است

حیدر مظلوم، سی سال است فکر رفتن است


غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است

کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است...




هرچه می خواهی طلب کن از شهنشاه نجف

منّتی گر می کشی، از مـرد می باید کشید...




این جمله در وصف تو کافیست یا علـی

مثل تو در بساط خدا نیسـت یا علـی...




غیر ازین در، خواهش احسان نمی‌آید به کار

التماس از دست این‌ و آن نمی‌آید به کار



طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام

کودک است امروز، در آینده قنبر می شود




دنیـا به روی دسـت علـی را گرفـت و گفـت:

دسـت کسی نظـیرش اگـر هست رو کنـد




مانند و مثل شاه نجف در زمانه کیست؟

من گشته ام تمام جهان را نگرد، نیست


نام علی اگرچه زیاد است در جهان

تنها کسیکه مثل علی شد، فقط علیست...