از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شمس الشموس» ثبت شده است



دلم به عشـق تو تا آسمان هشـتم رفت

نمـاز در حرمت إهـدنا نمی خواهـد...




چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی

چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی




بر آن دمی که کنار ضریح، با نفست

شوم دوباره مسلمان عجیب دلتنگم...




دو لنگه درب حرم، باز مثل آغوشت

همیشه هست پذیرای بی پناهی ها...




هر کسی تعظیم کرده بر حرم! تعظیم شد

قد خم پای شما تا عرش اعلی می رسد...




جام جهان نماست در این قطعه از بهشـت

آرام جان ماسـت در این قطعه از بهشـت




اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمیدادم

کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را




ز پادشاه و گدا فارغم به حمداللّه

گدایِ خاکِ درِ دوست پادشاه من است...




خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است

محبت تو همان خط سرنوشت من است


گناهکارم و از آسـتان قدس شـما 

کجا روم؟! به خدا مشهدت بهشت من است




روزی اگر بناست فدای کسی شوم

سوگند میخورم که فدای تو می شوم


ناراحتم خدای نکرده ولم کنی

من تازه دارم از فقرای تو می شوم


شب های قبر منتظرم ایّها الرئوف

بیهوده نیست اینکه گدای تو می شوم