از شرح قصّه تو بیان آب میشود...

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زینب س» ثبت شده است

 

 

عاقبت پیراهن و انگشترت آورده شد

حال هشتاد و سه زن بهتر؛ جدای یک نفر

 



دو جرعه اشک بریزم میان روضه ی تو

سلامتی تمـام مدافعـان حـرم...




نیم قرن از زندگى ات را کنارت بوده ام

رحم کن بر خاطراتِ خوبمان، پیشم بمان



مردی و مردانگی با توست ای چادر به سر!

بعد اربابم حسین نعم الأمیری عمه جان


گر حسـین بن علی شاهنشه میخانه است

تو در این منظومه ی مستی وزیری عمه جان




من دختری بـابـایی ام دلشـوره دارم

در خواب دیدم که سرت "شَقُّ الْقَمَر" شد...




غیر از شهیده هر که بگوید به عمه جان...

در حقِ خاندانِ علـی ظلم کرده است...




از «ما رأیْت إلا جمیلایش» توان فهمید 

هر قدر مشکل بیشتر نستوه تر زینب...




بعد از دو شیرمـرد علـی وار فاطمی

شیر آمده دوباره ولی دختـر آمده... 




هر کس که می بینم ز تـو چیزی گرفته

حتی حسابش رفته از دسـت رقم هـا


گفتم:"حسین جان...گیر کردم...جان زینب"

رد خور ندارد پیش او این نوع قسم ها...

 



گفتـم به پیـر اهل دلـی: روضـه‌ای بخـوان

با اشک گفـت "زینـب" و آرام دور شـد...