معنی "فُـزْتُ وَ رَبُّ الکـعبه" ی او روشن است
حیدر مظلوم، سی سال است فکر رفتن است
غصه ی آن کوچه سی سال است پیرش کرده است
کم محلی های مردم گوشه گیرش کرده است...
به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم
گهی به روی غلامِ سیاه می افتد...
مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند
مثل همیشه در صف این خانه آخرم
شوق بهشت سهم بقیه ز من مخواه
از گندم مزار شما ساده بگذرم
من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع
نذر ضریح توست النگوی مادرم...
نشنیده است از او احدی از قدیم، نه
در پاسخ فقـیر و اسـیر و یتیـم، نه
با ابروان خویش گره بـاز می کند
حتی اگر به چشم بگوید کریـم نه
سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را...
تا سفره ی احسان کرم خانه تان هست
نصفی از روز نداریم به خدا تابِ عطـش
من بمیرم که سه روز آب نخوردی تو حسـین
ثواب روزه و حج قبول آنکس راست
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی
آمدم دیگر بمانم پس مـرا بیرون نکن
مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنی
هر شبی که روزه ام وا میشود با "یا حسـین"
میشود رویم حسابی صد برابر وا کنی
فقیر نان حسینم، خوشم که یک عمـر است
به پشـت خانه ی این سفـره دار افتادم...
افطارهـا به کام دلـم زهر می شود
اربـاب ما گرسنه و تشنه شهید شد